صفحات: 1 3 4 5 ...6 ...7 8 9 10 11 12 ... 16

  جمعه 1 مرداد 1400 19:16, توسط هم اندیشان   , 312 کلمات  
موضوعات: از دل برآمده, حجاب

جلوی آیینه ایستاده بودم و با عشق چادرم رو مرتب می‌کردم. در یک لحظه خاطرات چادری شدنم مثل یک فیلم از جلوی چشمام عبور کرد. از بچگی عاشق چادر بودم ولی مثل همه دخترهایی که چادری نیستند، جمع و جور کردن چادر برام سخت بود، بخاطر همین مادرم اجازه نمی‌داد. می‌گفت چادر حرمت داره، باید ادب چادر سر کردن داشته باشی. وقتی ازدواج کردم چادر ملی خریدم و در مواقع لزوم با خیال راحت ازش استفاده می‌کردم.

چند سال پیش به همایشی دعوت شدم که باید برای حضور چادر سر می‌کردم. تابستان بود و هوا گرم. با این‌که عاشق چادر بودم ولی از شدت گرما کلافه شده بودم. دکمه‌های چادرم رو باز کرده بودم و با گوشه چادر خودم رو باد می‌زدم و به صحبت‌های کسل‌کننده سخنران گوش می‌کردم.

آخرین جمله‌ی سخنران حالم رو دگرگون کرد. یک جمله از وصیت‌نامه یک شهید بود.” خواهرم سرخی خون خود را در سیاهی چادر تو به امانت می‌گذارم.” حس و حال اون لحظه‌ی من وصف‌شدنی نیست. اون جمله در گوشم زنگ می‌زد. دیگه هیچ صدایی نمی‌شنیدم. دکمه‌ها رو بستم و چادر رو بیشتر به خودم پیچیدم.

مدتی گذشت. اداره همسرم به مناسبت هفته عفاف و حجاب مسابقه کتاب‌خوانی برگزار کردند. کتاب در مورد خاطرات با حجاب شدن بعضی از افراد معروف بود. اولین صفحه این کتاب منو جذب کرد. در کمتر از یک ساعت کل کتاب رو خوندم.

وقتی مطالعه‌م تموم شد، برای کاری باید از خونه می‌رفتم بیرون. دیگه نمی‌تونستم بی‌تفاوت باشم. چادرم رو پوشیدم و رفتم. حس می‌کردم همه منو نگاه می‌کنند. حس متفاوتی داشتم. هم معذب بودم، هم لذت می‌بردم از این‌که همه منو اینطور می‌بینند.

سه روز بود چادری شده بودم که همسرم گفت: چادری شدی؟ گفتم بله. نگران عکس‌العملش بودم. ولی با لبخند گفت: مبارکت باشه، فقط لطفا سعی کن حرمتش رو نگه داری! الان 10 ساله که با افتخار چادری شدم. بزرگ‌ترین آرزوم اینه که بخاطر چادرم شهید بشم. ان‌شاءالله!

  جمعه 31 اردیبهشت 1400 21:06, توسط هم اندیشان   , 142 کلمات  
موضوعات: از دل برآمده, کشکول
قضای خوشمزه

با چند نفر از دوستام رفته بودیم پیک‌نیک. قرار گذاشته بودیم هر کسی برای خودش غذا بیاره. موقع نهار که شد؛ همه ظرف غذاها رو گذاشتیم وسط تا بقیه یه لقمه بردارن. غذای یکی از بچه‌ها اصلا ظاهر جالبی نداشت. هیچکس از اون غذا نخورد. یکی از دوستان که خیلی مهربونه، یه لقمه برداشت که دوستمون ناراحت نشه. بعد از اینکه خورد گفت: این غذا از بقیه خییییلی خوشمزه‌تر بود. اینو که گفت ما هم یه لقمه برداشتیم. واقعا یکی از خوشمزه‌ترین غذاهایی بود که تو عمرم خوردم.
اینجاست که میگن هیچ چیزی رو نباید از روی ظاهرش قضاوت کرد. شاید بعضی‌ها صورت زیبایی نداشته باشن؛ اما ممکنه سیرت‌شون زیبا باشه.

 


” يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِّن قَوْمٍ عَسَىٰ أَن يَكُونُوا خَيْرًا مِّنْهُمْ"؛” ﺍی ﺍﻫﻞ ﺍﻳﻤﺎﻥ! ﻧﺒﺎﻳﺪ ﮔﺮﻭهی، ﮔﺮﻭﻩ ﺩﻳﮕﺮ ﺭﺍ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﻛﻨﻨﺪ، ﺷﺎﻳﺪ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﺷﺪﻩ‌ﻫﺎ ﺍﺯ ﻣﺴﺨﺮﻩ‌ﻛﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ﺑﻬﺘﺮ ﺑﺎﺷﻨﺪ."( حجرات: ۱۱)

 

کاکتوس

  جمعه 31 اردیبهشت 1400 20:55, توسط هم اندیشان   , 24 کلمات  
موضوعات: آیه نوشت, روایت و حدیث
قمری عاشق

عکس پرنده قمری

 

چه غم آلود شده لحن صدایت امشب
قمری عاشق من!
به کجا خواهی رفت؟

قمری عاشق من
جای دوری نروی
آشنای تو منم!

پ.ن: مهمون جدید خونه ما?

 

ادامه »

  چهارشنبه 8 اردیبهشت 1400 11:06, توسط هم اندیشان   , 75 کلمات  
موضوعات: ذبیح

زنگ در به صدا در آمد.
- کارت دعوت به جشن عروسی آورده اند.
بدون فکر می گویم: مگر نمی دانند ما اهل عروسی نیستیم، چرا ما را دعوت کرده اند؟
با گلدانی در دست نزدیک می شود.
+ این چیست؟
- کارت خود را به این گلدان ضمیمه کرده اند.
چه ایده جالبی!
ناخودآگاه روی کارت را می خوانم:
” و عین
حرف اول عشق است
مثل حرف اول عاشورا… “

این عروسی رفتن دارد!
به قلم هم اندیشان

  چهارشنبه 8 اردیبهشت 1400 11:05, توسط هم اندیشان   , 71 کلمات  
موضوعات: ذبیح

زنگ در به صدا در آمد.
- کارت دعوت به جشن عروسی آورده اند.
بدون فکر می گویم: مگر نمی دانند ما اهل عروسی نیستیم، چرا ما را دعوت کرده اند؟
با گلدانی در دست نزدیک می شود.
+ این چیست؟
- کارت خود را به این گلدان ضمیمه کرده اند.
چه ایده جالبی!
ناخودآگاه روی کارت را می خوانم:
” و عین
حرف اول عشق است
مثل حرف اول عاشورا… “

این عروسی رفتن دارد!

1 3 4 5 ...6 ...7 8 9 10 11 12 ... 16