صفحات: << 1 ... 5 6 7 8 9 10 ...11 ...12 13 14 15 16 >>
-اعصابم خورده
=چرا؟
-از خودم بدم میاد، از این همه ریاکاری حالم بهم می خوره، می تونم بهت اعتماد کنم و باهات درد و دل کنم؟
=آره عزیزم، چرا که نه
-قول می دی حرفام پیش خودت بمونه و به کسی نگی؟
=بله قول می دم
-قول می دی بعد از این که حرفامو شنیدی، نظرت در مورد من عوض نشه و مثل قبل باشی باهام؟
=قول می دم
-راستش من اهل نماز نیستم، فقط وقتایی که توی جمع هستم و زمان اذانه، مجبور می شم نماز بخونم؛ ولی دیگه خسته شدم از این همه ریا، وقتی سر نمازم، حس میکنم همین الان خدا منو تبدیل به سنگ می کنه که دیگه نتونم ادامه بدم و بشم آیینه عبرت دیگران. وقتی شروع به خوندن می کنم، یه جورایی حس می کنم به خدا نزدیک می شم، شاید باورت نشه ولی من تو همین نمازهای ریا هم حضور قلب دارم، دلم می خواد نمازم بیشتر طول بکشه، سجده هامو خودم دوست دارم که طولانی تر کنم؛ ولی با این حال این نمازها بهم نمی چسبه، حس می کنم از اول تا آخر نمازم یکی مدام بهم می گه:” بسه دیگه تمومش کن، حالا خوبه واسه ریا، واسه خودشیرینی پیش بنده ها داری نماز می خونی وگرنه باورم می شد که واقعا با خلوص نیت می خونی” این حس خیلی آزارم می ده، هر وقت نماز می خونم با خودم می گم اشکال نداره حالا که داری با ریا می خونی ولی خدا قبول می کنه چون با حضور قلب می خونی، ولی عذاب وجدان ولم نمی کنم.
نمی دونم چکار کنم؟ به نظر تو خدا این نماز ها رو قبول می کنه؟
= خب عزیزم تو که تلاش می کنی، نماز می خونی، چرا به نیت ریا می خونی؟ چرا نیتت رو خالص نمی کنی؟ چرا تو نماز خوندن مداومت نداری؟
- آخه می دونی حوصله ندارم، اوووه پنج بار در شبانه روز، کی حوصله داره آخه
= برای تشکر از خدا پنج بار هم کمه. تو وقتی پدرت یا مادرت برات یه چیزی تهیه می کنن، چقدر ازشون تشکر می کنی؟ وقتی یه نفر یه خوبی در حقت میکنه، تمام تلاشتو می کنی که جبران کنی؛ خب خدا این همه به ما نعمت داده، که بالاترینش سلامتیه، به نظرت واقعا ارزش نداره روزی پنج بار ازش تشکر کنیم؟ تازه این کمترین کاریه که میتونیم انجام بدیم.
- ………………..
_اوه اوه، هوا چقدر گرمه، دارم هلاک میشم، ضحی تو گرمت نیست؟
=نه
_دروغ میگی بابا من که باورم نمیشه!
=نه عزیزم، دروغی ندارم که بگم واقعا گرمم نیست.
_آخه مگه میشه؟ ما که لباس راحت پوشیدیم داریم می میریم از گرما، اونوقت تو چطوری با این چادر اونم رنگ مشکی، گرمت نیست؟ حداقل گیره روسریتو شل کن یه کم خنک شی!
+وااااای نگاش تو رو خدا، من این ضحی رو می بینم بیشتر گرمم میشه، نگاه کن تو این گرما چطوری خودشو پیچیده، بابا حداقل اون ساق دستاتو دربیار، آستینت که بلنده
=من خوبم شماها چه اصراری دارید که من گرممه، من الان خنکه خنکم، آخه میدونید خدا زیر چادرم کولر روشن کرده!
_اوه اوه، هوا چقدر گرمه، دارم هلاک میشم، ضحی تو گرمت نیست؟
=نه
_دروغ میگی بابا من که باورم نمیشه!
=نه عزیزم، دروغی ندارم که بگم واقعا گرمم نیست.
_آخه مگه میشه؟ ما که لباس راحت پوشیدیم داریم می میریم از گرما، اونوقت تو چطوری با این چادر اونم رنگ مشکی، گرمت نیست؟ حداقل گیره روسریتو شل کن یه کم خنک شی!
+وااااای نگاش تو رو خدا، من این ضحی رو می بینم بیشتر گرمم میشه، نگاه کن تو این گرما چطوری خودشو پیچیده، بابا حداقل اون ساق دستاتو دربیار، آستینت که بلنده
=من خوبم شماها چه اصراری دارید که من گرممه، من الان خنکه خنکم، آخه میدونید خدا زیر چادرم کولر روشن کرده!
چند روزی بود دلتنگ بودم، دلم واسه دوست و آشنا و فامیل تنگ شده بود ولی فرصت دیدار نداشتم.
به لطف یکی از دوستان امروز مجبور شدم #تلگراممو نصب کنم.
یه سری به مخاطبین زدم؛
آخیش دلم باز شد، اکثر آشنا و فامیل عکس داشتن، منم رفتم و یه دل سیر عکساشونو نگاه کردم(شاید الان بعضی بگن :
بی اجازه؟
شاید راضی نباشن
و….
خب اگه راضی نبودن که عکسشونو در ملاعام نمیذاشتن)
خلاصه دلتنگی ام رفع شد، آخه بعضی عکس خودشونو یا خانوادشونو گذاشته بودن واسه پروفایل.
_عززززززیزم، نوه دایی ام چقدر شیرین شده بود، از عید که به دنیا اومده بود ندیده بودمش، خیلی نازشده بود، چه خنده های شیرینی داره؛ خدا خیرش بده دختر دایی مو کلی عکس از بچه اش گذاشته بود.
_ئه چه جالب عکس عروس عموم هم بود، تاحالا ندیده بودمش، آخه میگفتن خیلی مذهبیه، دوست نداره جایی بره. تا عکسشو دیدم تو دلم از پسرعموم تشکر کردم که عکس زنشو گذاشته بود واسه پروفایلش، بالاخره ما هم موفق شدیم نوبرانه رو ببینیم!
_آخی عزیزم چند تا از دوستام بچه دار شدن و عکس بچشونو گذاشتن(من اصلا خبر نداشتم بچه دارن)
_مدل موهای دوستم یاسمن خیلی بهش میاد معلومه تازه کوتاه کرده چون عکسای قبلیش موهاش بلند بود.
_آخی مادر دوستم فوت شده، آخه عکس مادرشو با یه روبان سیاه دور قاب گذاشته واسه پروفایلش. یادش بخیر مادرش تا وقتی زنده بود هیچ نامحرمی صورتشو ندیده بود، آخه طوری حجاب می گرفت که دقت که میکردی یه خط باریک از چشماشو می دیدی؛ ولی خب حالا قشنگ می تونستی صورتشو ببینی(چه خوشگل هم بوده، خدارحمتش کنه)
خب دیگه واسه امروز بسه دیگه زیادی آلبوم دیدم، بقیه اش باشه واسه بعد، آخه تند تند عکسها به روز میشه!
راستی من چه عکسی واسه پروفایلم بذارم؟؟؟
داشتم عکسهای اینستاگرام رو نگاه میکردم که یهو چشمم خورد به یه عکس آشنا با دقت نگاهش کردم، قیافش خیلی برام آشنا بود، کمی که دقیق شدم شناختمش، نازنین بود.
باورم نشد آخه نازنین خیلی با حجابه ولی این عکسی که گذاشته بود، بدون روسریه؛ مثل این که تو یه عروسی عکس گرفته چون با آرایش کامل بود. ناراحت شدم، آخه کسی که نمازش قضا نمیشه چرا همچین عکسی گذاشته؟ به همسرم گفتم میخوام باهاش صحبت کنم، همسرم معتقد بود نباید چیزی بگم، میگفت اگه بهت بگه:” به تو چه” چه کار میکنی؟ ولی برای من مهم نبود، حتی اگه یک درصد هم احتمال داشت که حرفم اثر کنه، میخواستم شانسمو امتحان کنم. چند روز پیش موقعیتش پیش اومد. بهش گفتم:” تبریک میگم خانوم” _چی رو؟ =اینکه بالاخره تو هم عکس بی حجاب گذاشتی تو پیج اینستا، از تو انتظار نداشتم همچین کاری کنی. _اشکال نداره، همه فکر میکنن پوستیژه(آخه موهاشو بلوند کرده بود) =خب همه فکر کنن تو که خودت میدونی موهای خودته، بعدشم پوستیژ و موی طبیعی یه حکم داره، فرقی نمیکنه. چند دقیقه به فکر فرو رفت… بعدش اومد به من گفت:” تو میدونی چطوری میشه یه عکس رو از اینستا پاک کرد؟؟؟؟”
(به قلم: هم اندیشان)