« یک فنجان چای داغ | أ لیس الله بکاف عبده » |
چند ساعتی است برف می بارد!
اینترنت قطع و وصل می شود و صدای استاد هم!
صدای گوشت های خورشت را می شنوم که خود را به دیواره ی قابلمه می کوبند؛ آنقدر قدرت دارند که درِ آن را تکان می دهند! گویی دعوایشان شده و هر کدام می خواهند قدرت خود را به نمایش بگذارند.
بادکنک های اسکرین سیور تکان می خورد، دلم می خواست همین الان بادکنکی داشتم تا به آسمان می فرستادم!
نتوانستم بخاری را روشن کنم، نزدیک است که منجمد شوم.
آشفته بازاری است ذهنم! نوشتنم می آید!
فرم در حال بارگذاری ...