« فاطمیهتبری »

فانتزی کودکی

فانتزی کودکی

  دوشنبه 9 بهمن 1396 18:50, توسط هم اندیشان   , 276 کلمات  
موضوعات: از دل برآمده, کشکول

چقدر هوا سرده، دست و پام از شدت سرما گزگز میکنه! دلم یه فنجون چای داغ میخواد! شاید فانتزی باشه ولی دلم میخواست الان کرسی بود و کنارش میخوابیدم، پاهامو میچسبوندم به بخاری زیر کرسی تا گرم شه! ولی حیف، کو کرسی؟ یاد قدیما بخیر! زمستون که می شد مادربزرگم کرسی علم می کرد! دورش می نشستیم و با هم حرف می زدیم! من همیشه دلم می خواست لحاف کرسی رو بکشم رو صورتم تا بیشتر گرمم بشه! ولی بزرگترها نمیذاشتن، آخه مادربزرگم زیر کرسی منقل میذاشت؛ می گفتن اگه زیاد بمونی زیرش، منوکسید کربن خفه ات می کنه! منم تو عالم بچگی خیال می کردم منوکسید کربن یه جور غوله! بعدها تو کتاب علوم فهمیدم چیه! صدای بوق ماشین بهم فهموند که رسیدیم به خونه مادربزرگ همسرم! از حیاط پر از برفشون سریع رد شدم و با خودم فکرمیکردم که حتما به محض اینکه کمی گرم شدم باید بیام حیاط کمی برف ها رو لمس کنم! یک ساله این پنبه های یخی رو ندیدم! چه خوبه که اینجا برف میاد؛ خوش به حالشون! وارد خونه که شدم از ذوق برآورده شدن فانتزیم یادم رفت به اهالی خونه سلام بدم! با شوق فریاد زدم: آخ جون کرسی! انقدر خوشحال شدم که سریع رفتم کنارش نشستم؛ مادربزرگ همسرم با لبخند اومد کنارمو گفت: علیک سلام عروس خانوم خوش ذوق! انقدر از دیدن کرسی خوشحال شدی که ما رو فراموش کردی! شرمنده شدم و باهاشون سلام و تعارف کردم. خدا رو شکر مهربون تر از این حرفها هستن که بخوان ناراحت شن! فانتزیه دومم بیشتر شادم کرد؛ یه فنجون چای خوشرنگ! به یاد بچگی هام لحاف رو کشیدم رو صورتم تا بیشتر گرم شم!

 

(به قلم: هم اندیشان)

کلیدواژه ها: برف, سرما, فانتزی, کرسی


فرم در حال بارگذاری ...

 
مداحی های محرم