« امتحان | گناه یعنی خداحافظ حسین علیه السلام » |
کنار پنجره نشستم ودارم درس میخونم، فردا امتحان دارم؛ صدای بچه ها میاد، مثل اینکه تو کوچه دارن بازی می کنن.
بین صداها، صدای قرآن خوندن یه پسر بچه هم میاد! و صدای مادری که پسرش رو راهنمایی میکنه!
کنجکاو میشم و از پنجره بیرونو نگاه میکنم.
چشمم میخوره به حیاط همسایه روبرویی؛
تو تراس خونه مادر و پسری در حال تمرین قرآن خوندن هستند.
خانومه چند لحظه سرشو گرفت بالا
ئه، این که خودشه!
همون خانومی که بعضی وقتا تو کوچه می بینمش!
چقدر دوست داشتم بدونم خونشون کجاست
هر وقت می بینمش حس خوبی بهم میده
خیلی دوست دارم باهاش دوست بشم.
تو همین فکرهام که یهو یاد کار زشتم میفتم!
خدایا منو ببخش! چند دقیقه است خیره شدم به خونه همسایه!
حدود دو سال از این ماجرا گذشت و من هر روز بیشتر از روز قبل، مشتاق دوستی با او میشدم! هر وقت از خونه بیرون میرفتم آرزو میکردم ببینمش!
دست به دامن دوستام شده بودم که منو راهنمایی کنن که چطور باب دوستی رو باهاش باز کنم!
چقدر به درگاه خدا نذر کردم که اگه صلاحه خودش باعث دوستیمون بشه!
تا اینکه؛
تو یه مجلسی با دوستش، دوست شدم!
خدا رو شکر که یک قدم بهش نزدیک شدم!
روز بعد اطلاعاتی که ازش بدست آورده بودم رو با دوستم درمیون گذاشتم!
خندید! میشناختش! کلی ازش تعریف کرد!
بهم قول داد خودش ما دوتا رو دوست کنه!
خدا رو شکر بالاخره امروز دیدمش و رسما با هم دوست شدیم!
خدایا دوستیمون در پناه تو پایدار باشه!
پيامبر صلى الله عليه و آله :
مَن اَرادَ اللّه بِهِ خَيرا رَزَقَهُ اللّه خَليلاً صالحِا؛
هر كس كه خداوند براى او خير بخواهد، دوستى شايسته نصيب وى خواهد نمود.
نهج الفصاحه ص776 ، ح 3064
فرم در حال بارگذاری ...