« عین مثل عاشورا | وصال » |
دست هایم، رج به رج تار و پود زندگی را می بافد. هر گره ای كه به چله قالی می نشيند، یک قدم به نقش زندگی نزدیک تر می شوم. با هر شانه ای که می زنم، صدای تلنگر نفسم را می شنوم. نکند گره زندگی را اشتباه زده باشم!
که ای کاش این گونه نباشد وگرنه زمان آرایش نقش ها، اشتباهاتم خودنمایی می کنند. پس جبرانش بسی سخت است. باید گره ها را یکی یکی بشکافم. حاصل تلاشم را! پس حسرت است که می ماند…
فرم در حال بارگذاری ...